عصر شهر فراق آفتاب در کرج برگزار شد
به همت دفتر محافل ادبی کشور؛
عصر شهر «فراق آفتاب» در کرج برگزار شد

به همت دفتر محافل ادبی کشور، همزمان با سی و سومین سالروز رحلت امام خمینی (ره) عصر شهر «فراق آفتاب» در کتابخانه عمومی الزهرا(س) کرج برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی استان البرز، همزمان با سی و سومین سالروز ارتحال امام خمینی (ره) عصر شهر «فراق آفتاب» با حضور کاظم قاسمی، معاون امور کتابخانهها و همکاریها؛ نغمه مستشار نظامی، دبیر محافل ادبی کشور و جمعی از شاعران و نویسندگان شاخص استان البرز در سالت اجتماعات دفتر محافل ادبی کشور در کتابخانه عمومی الزهرا(س) کرج برگزار شد.
در این نشست حسین عسگری، نویسنده و پژوهشگر البرزی به مروری بر تاریخ خرداد ۴۲ و برشمردن نقش البرزیان در واقعه ۱۵ خرداد پرداخت.
گفتنی است، نغمه مستشار نظامی، مهدی زارعی، داود کوچکی، لیلا رسولی، بهرام نوری گندم آباد، لیلا حضرتی و الهام نجمی از شاعرانی بودند که در این محفل ادبی شعرخوانی کردند.
نغمه مستشار نظامی:
روزهای نیمه خرداد باب شد
عشقی که عاقبت ثمرش انقلاب شد
عشقی که قطره قطره به قلب زمین رسید
مهری که ذره ذره غزلهای ناب شد
خون هزار عاشق اگر ریخت بر زمین
گلواژههای سرخ دمید و گلاب شد
بعد از هزار سال هوا دلپذیرتر
تعبیر خواب آینهها آفتاب شد
این راه با حمایت ایمان ادامه یافت
این راه با امامت دل انتخاب شد
نامش شناسنامه تاریخ عاشقی است
مردی که در دل شب سرما شهاب شد
معمار دین، امام خمینی(ره)، که هر بتی
با دستهای سبز خلیلش خراب شد
یک واژهاش هزار غزل بود و خندهاش
مضمون عاشقانه صدها کتاب شد
آن خاطرات روشن و آن روزهای سرخ
در عکسهای نیمه خرداد قاب شد
مهدی زارعی:
جغدِ پلیدِ شهر ناامیدی
آسمونِ شب رُ قّرُق کرده بود
با غیرتا رُ زندونی و اعدام
نُتُق کِشا رُ بی نُتُق کرده بود
خفاشا که نوچه ی جغده بودن
کبوترا رُ هر کجا می دیدن -
می زدن و می کُشتن و با خنده
خون کبوترا رُ می مکیدن
آسمونُ با ابرا تیره و تار
پنجره های نورُ بسته بودن
شیشه ها رُ با رنگ مشکی، تاریک
چراغای شهرُ شکسته بودن
جغد سیاه شهرِ دیوونه ها
عاشق وحشیگری و جنون بود
حتی توی خیال جغده، بارون
به رنگ آبی نه، به رنگ خون بود
کبوترا همه تو لونه هاشون
هَمَش نشسته و دعا می کردن
به جای این که فکر چاره باشن
فقط خدا، خدا، خدا می کردن
جغده و خفاشای دور و بَرِش
شب که می شد، بزم شبونه داشتن
تو زمینِ دلای شیطونی شون
بذر بدی و زشتی رُ می کاشتن
شیطونُ می پرستیدن خفاشا
عکساشُ هم برده بودن تو لونه
جغده چنان بنده ی شیطونه بود
می گُف که اون خدای دنیامونه
چیزی نمونده بود که یاد خورشید
از دلای کبوترا پاک بشه
آرزوهای خوب و آفتابی شون
تو سرزمین سینه ها خاک بشه
اما نه از قاف و نه از قصه ها
از میون یک دل پر جزر و مد
آره، درست اینجای ماجرا بود
اون شبی که صدای سیمرغ اومد
اومد و گُف کبوترا بُلَن شین
دعاها با اراده کاری می شن
از لونه هاتون اگه بیرون بیاین
جغده و خفاشا فراری می شن
شیطون اگه بزرگ دنیاشونه
مترسکه برای ما، بعد از این
با اون کلاه مضحکِ رو سرش
"هیچ غلطی نمی کنه"، نترسین
کبوترا از لونه بیرون زدن
پنجره های بسته رُ وا کردن
ابرا رُ روندن از جلوی خورشید
گم شده ی دل ها رُ پیدا کردن
گم شده شون که آب و دونه نبود
چیزی شبیه خنده و شادی بود
جمله ی سیمرغُ بگیم یک صدا:
گم شده شون بهار آزادی بود
داود کوچکی:
قفس برای پریدن بدون پر وا بود
هوا برای کبوتر شدن مهیا بود
بهار از دل بهمن به کوچهها میریخت
شکوفههای زمستان چقدر زیبا بود
زمان رجعت خورشید شهر ما انگار
تمام فکر جماران طلوع فردا بود
نگاه پنجره وا شد به سمت آزادی
شکوه بین دو میدان و جاده پیدا بود
چه جادهایی که در آن سیل عاشقان جاری
چه عاشقانه وطن با خروش دریا بود
غزل غزل گل نرگس به یاسمن پیچید
که عطر مثنویم با گلاب آقا بود
صدای پای کسی عاشقانه میآمد
پدر بزرگ جماران به خانه میآمد
برای دیدن رویش ستاره بلوا کرد
دراین معاشقه حتی خدا بغل وا کرد
فرودگاه و وطن را دوباره کرد آزاد
خدا به دست همین مردمان مهرآباد
نسیم صبح بهاری که در وطن پیچید
در آسمان چهقدر عطر یاسمن پیچید
نوای صاحب بیت از غزل خبر میداد
غزل ترانه قناری دوباره سر می داد
به شاخه شاخه بهمن نهال پیروزی
شگوفههای زمستانه هم ثمر میداد
صدای نصر من ا... و کاخ در آتش
خدا به حنجرهامان طنین گرمی داد
به رعد و برق نگاهی که خنده باران شد
ستاره شادی خود را به چشم تر میداد
هوا برای کبوتر شدن مهیا بود
قفس پرندة خود را دوباره پر میداد
بهرام نوری گندم آباد:
در عصر جنون سرعت و بعد زمان
در دورهی ارتباط از نوع کلان
نزدیکتر از خودت ندیدیم آقا
لطفا به خودت سلام ما را برسان
********
نشسته بود غباری به روی پنجره ها
خزیده بود سکوتی درون حنجره ها
مترسک خفقان پادشاه مزرعه بود
صدای مرثیه می داد داد زنجره ها
هجوم لشکر شب بود و باغ ها همه خشک
درخت ها شده بودند کاخ شب پره ها
قضات ، آدمک گنگ خیمه شب بازی
اساس ظلم ، قوانین و بند و تبصره ها
عروسکان دغل گرم سایه بازی ها
سراب پوچ تمدن ، نمای منظره ها
در انتظار سواری که از افق برسد
نگاه خیره و مایوس و سرد پیکره ها
خبر ز دور ترین نقطه ی جهان آمد
ستاره پشت ستاره از آسمان آمد
ستاره ای به دل شب زد و درخشان شد
خیال شب پره ها ناگهان پریشان شد
و جویبار سراسیمه دل به دریا داد
مسیر سبز شدن را نشان صحرا داد
دوباره حلقه ی موهای ابرها وا شد
دوباره دشت پر از رقص قاصدک ها شد
به داد زرد ترین برگ های پاییزی
نشست کودک باران به رنگ آمیزی
نهال کوچک آن روزهای طوفانی
دواند ریشه و بالید اگرچه طولانی
ولی دوباره خبر از غم و شکست آمد
و پیک مرگ درختان تبر به دست آمد
گرفت روح خدا را نشانه دست اجل
و آنچه را که نباید دوباره دست اجل
اگرچه باغ به یکباره خشک شد پژمرد
ولی عنان خودش را به شبپره نسپرد
شیوع حادثه حالا گرفته دنیا را
گرفته دست حوادث مسیر فردا را
نشسته کشتی دنیا به موج بیداری
و دست موج گزفته زمام هشیاری
بساط شبپرهها جمع گشته از سر باغ
و پرچم علوی نصب گشته بر در باغ
اگر چه شبپرهها در عداوتند هنوز
و فکر دشمنی و جنگ و غارتند هنوز
ولی کلید در باغ ما به دست ولیاست
هدایت همهی ما به دست سید علیاست
الهام نجمی:
بهار آورد چشمانت به باغی از صنوبرها
نگاهت آشیانی امن در کوچ ِکبوترها
قدم هایت زمستان را گلستان کرد بهمن ماه
به کوه و دشت بخشیدی شقایق ها و شبدرها
نگاه نافذت یک کهکشان از نور، از افلاک
میان چشم هایت ماه می تابید و اخترها
شهیدان زیادی بی قرار و در پی ات هستند
به دنبال نگاه تو که دل بردی ز دلبرها
تو را ای ماه می خواهند در شب های این دنیا
میان آتش و در خون و یا در بین سنگرها
برای پر گشودن تا خدا بال شهادت کو؟
بگو پرواز را، ماییم آن بی بال و بی پرها
هنوز از تو نشان مانده میان قلب های ما
تو در دل های ما جا داری و در عمق باورها
شکوه انقلابت تا ابد در اوج می ماند
نمی دانند قدرش را مگر الماس و گوهرها
لیلا رسولی:
عطر نفسش سوار بر باد گذشت
در ثانیه های گرم خرداد گذشت
افسوس که آن روح خدایی زمان
بر بال نسیم آمد و چون باد گذشت