در محفل شعرخوانی «اشک یاس» در کتابخانه مرکزی پارکشهر تهران مطرح شد؛
شاعران باید در مورد نقشهای حضرت فاطمه(س) در طول زندگیشان شعر بگویند

دبیر محافل ادبی کتابخانههای عمومی استان تهران در محفل شعرخوانی «اشک یاس» با اشاره به ابعاد و نقشهای مختلف حضرت فاطمه زهرا(س) در طول زندگانیشان، بر اهمیت سرودن شعر در این خصوص برای الگوسازی و تاثیرگذاری در سبک زندگی مردم تأکید کرد.
به گزارش روابط عمومی ادارهکل کتابخانههای عمومی استان تهران، محفل شعرخوانی «اشک یاس» همزمان با فرارسیدن ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به همت محفل ادبی ادارهکل کتابخانههای عمومی و با همکاری کانون خدمت رضوی شعر و ادب تهران، روز یکشنبه ۴ دیماه با حضور شماری از شاعران برجسته کشوری و جمعی از کتابداران و علاقهمندان به شعر در کتابخانه مرکزی پارکشهر تهران برگزار شد.
محمود اکرامیفر، دبیر محافل ادبی کتابخانههای عمومی استان تهران در ابتدای این محفل با مهم دانستن شعر آیینی و تاثیر آن در الگوسازی زندگی و خط مشی مردم، بیان داشت: ما زندگی کردن این بزرگواران را خوب بیان نکردهایم؛ به تمام دوستان شاعر پیشنهاد میکنم تا شخصیتهای بزرگی همچون حضرت فاطمه(س) را در نقشهای مختلفشان همچون: مادر بودن، دختر بودن و سایر شرایط مختلف زندگی دیده و در مورد آن نقشها شعر بگوییم تا بتوانیم الگوسازی خوب و تاثیرگذاری برای سبک زندگی و فکر مردم داشته باشیم.
گفتنی است علیاکبر فرهنگیان، مصطفی محدثی خراسانی، محمدجواد شاهمرادی، عبدالرحیم سعیدیراد، محسن چایچیان، سیدجلال عرفانیان، نصیبا مرادی، سمانه رحیمی، زهرا غفاری و مهرناز ناصرزاده از جمله شاعرانی بودند که در این محفل ادبی به شعرخوانی در وصف حضرت فاطمه زهرا(س) و پاسداشت مقام زن پرداخته و مطالبی نیز در اهمیت شعر آیینی بیان کردند.
در ادامه علیاکبر فرهنگیان در این محفل، این دو غزل را برای حاضرین خواند:
عشق در قاموس ما حب خداست
عاشق او از تعلق ها جداست
او اسیر نان و جان و نام نیست
در تب وصل خدا آرام نیست
مثل طوفان شو که آرامت کند
تا شراب وصل در کامت کند
شیعه طوفانی است شیعه بی قرار
شیعه بارانیست چون ابر بهار
روضه ها بر قلب خنجر می شود
ابر میبارد سبک تر میشود
روضه خوان نقل روایت می کند
شیعه با اشکش زیارت می کند
دفترم با دل تبانی میکند
شعر اینجا روضه خوانی میکند
ماجرا این است قدری زود بود
دود بود و دود بود و دود بود
شعله آوردند و بر در ریختند
از قناری در قفس پر ریختند
مادرم پشت در این خانه سوخت
شمع را را خاموش کن پروانه سوخت
میخ جای بوسه احمد نشست
بار شیشه پشت در بود و شکست
*****
باز بی حوصله ام سر به سرم نگذارید
پر ز خشم و گله ام سر به سرم نگذارید
گله از سستی افکار عوام است مرا
لال ماندن وسط جنگ حرام است مرا
باز انگار به تکرار رسیدیم رفیق
غیر تکرار ز اعصار ندیدیم رفیق
قصه تکراری و تاریخ همه تکرار است
قصه تیغ طبیب و بدن بیمار است
متن تاریخ پر از غفلت مردم شده است
خوب پیداست که هشیاریشان گم شده است
جامه ی غیرتمان آب نرفته است رفیق
شعر بیداریمان خواب نرفته است رفیق
مهر بر لب مزن ای دوست تعلل کافیست
هرزه حرّاف شده گرم جهالت بافیست
مصلحت نیست که هر واقعه تکرار شود
سگ ولگرد در آبادی ما هار شود
چون عفونت که به بیمار تمایل دارد
طبع کفتار به مردار تمایل دارد
چون کشاورز که در شخم زدن مشغول است
فکرِ زنباره به آزادی زن مشغول است
گرگ ها با رمه ها وارد صحبت شده اند!
ظالمان مدعی صلح و عدالت شده اند!
عجبا! باعث هر سوگ و نوید شادی!
برده داران نوین مدعی آزادی!
گرگ ها توبه نمایند و تو باور؟ هرگز
کرکس و واهمه ی جان کبوتر؟ هرگز
فهم این شعبده ها لنگ تعقل نشود
صوت گنجشک که با رنگ چو بلبل نشود
گر چه این صحنه پر ساحره برپاست هنوز
چاره شعبده ها در کف موساست هنوز
محمدجواد شاهمرادی نیز حاضرین را مهمان این غزل کرد:
همین که سایهسار باغبان از بوستان کم شد،
زمستان با لهیبی ناحوانمردانه توأم شد
زمستان در نزد، در را شکست و کند و آتش زد
صدای نالهی لولای در، داغ مجسم شد
سخن در پرده باید گفت، اما باز باید گفت
که سرما غنچهای را زد، که پردیسی جهنم شد
همه دیدند و فهمیدند و چشم از شرم برچیدند
که برگ از باد سیلی خورد و سروی از کمر خم شد
خزان آتشبیاری کرد و غیرت بردباری کرد
که دندان بر جگر لغزید و خون بر زخم مرهم شد
همین سرنیزه فردا منبر قرآن صامت بود
همین شبخند فردا برق تیغ ابنملجم شد
همین دستی که اینجا معجری را برکشید از سر،
حریص حلقهی گوش اسیران محرم شد
همین آتش که اینجا چادری را و دری را سوخت،
در آنجا خیمهسوز اشرف اولاد آدم شد
ز ما بگذر خداوندا، ولی مگذر از آن قومی
که از بیدادشان چشمان ما مانند زمزم شد
خدا را شکر این ابیات را از آن شبی دارم
که پیمان دلم با اهل بیت عشق، محکم شد
مصطفی محدثی خراسانی نیز این غزل را برای محفل شعرخوانی «اشک یاس» انتخاب و قرائت کرد:
شبهای هجر بی تو به پایان نمیرسد
نوبت به صبح خلقت انسان نمیرسد
قالو بلی، تبسم گلهای باغ توست
بی مهر تو، الست، به پیمان نمیرسد
در ابرهای بغض نهان است راز عشق
این بغض تا همیشه به باران نمیرسد
آن آتشی که حافظ از آن گفت عشق توست
بی عشق، جان به جلوه جانان نمی رسد
چشمان توست راه گشایش به آسمان
وقتی مجال پر، به شهیدان نمی رسد
باید بپرسد از تو طریق عروج را
ورنه سر حسین به سامان نمیرسد
مهریه تو آب، ولی روز واقعه
بر وارث تو قطرهای از آن نمیرسد
آنک عبا و، چادرت اینک، کسای ماست
در این حرم گزند به قرآن نمیرسد
آئینه ولای تو را تا غبار هست
کفر زمین به آیه ایمان نمیرسد
خصم علی به گور برد حسرت زوال
تو کوثری، کثیر به پایان نمیرسد
محسن چایچیان نیز این شعر را برای حاضرین خواند:
به عشق ناز نگاهت، دوباره می آیم
به ذکر نام و سلامت، دوباره می آیم
اگر چه بار گناهان، خمیده پشتم را
به سوی باب نجاتت، پیاده می آیم
به عرش با اجازه تو، می نهم پا را
به بر عمود تو من، با شماره می آیم
به عشق رافت تو، بی گدار زدم بر آب
امید ماه نگاهت، دوباره می آیم
به صوت غمزده لیلا، که پر شده صحرا
و حرکت بی جان گاهواره می آیم
صدای آب می آید، به هر طرف نگرم
ز شرم اصغر تو از کناره می آیم
هنوز می چکد آبی، ز مشک خالی من
به بال سرخ شفق، از شراره می آیم
نشان پای رقیه، بجویم از هر سو
به صوت العطشش سوگوار می آیم
کشد چو عشق تو ما را، به چشمه خورشید
منی که هیچ نباشم، ستاره می آیم
ز خاک پاک نجف، تا خیام ثارالله
حرارتی است به دل، چون گدازه می آیم
زراه لطف به "محسن" چو میکنی احسان
ز هر کجا که بلغرم، به جاده می آیم
نصیبا مرادی نیز در بخش دیگری از این محفل، این شعر را از میان کارهایش برای حاضرین خواند:
بی تو جز غصه ها همدمی نیست
رو مپوشان که نامحرمی نیست
جز غم چشم تو ماتمی نیست
بی تو ماندن که درد کمی نیست
یا خودت با خودت راهی ام کن
یا بمان باز همراهی ام کن
کو صدای دعای شبانه؟
بارش ربنا، دانه دانه
بر سر مردم این زمانه
مادر عاشق اهل خانه
باز برخیز و ما را دعا کن
لطف در حق همسایه ها کن
نه فقط این دل عاشق من
نور خورشید و ماه از تو روشن
از نفس های تو باغ، گلشن
علت کائناتی تو حتما
لب گشا و بگو راز خود را
راز خلقت، سرآغاز خود را
کوچه ها سایه ات را که دیدند
از حیایت خجالت کشیدند
نخل ها قصه ات را شنیدند
پیش قد قامت تو خمیدند
لشگر بی سپاه ولایت
جانفدای علی! جان فدایت
ماجرای در و آتش و دود
مایه ی ننگ دنیای دون بود
بعد تو قلب گیتی نیاسود
تا ابد! تا همان روز موعود
منبر نور آنجا مهیاست
برفرازش فقط نام زهراست
سمانه رحیمی نیز در بخش پایانی این محفل، این شعر را خواند:
این ناله ها ی غمزده از خانه ی که بود؟
شب آیه آیه سوره معراج می سرود
از قلب زخم خورده ی بانوی آسمان
از بی قراریِ دلِ دریا تبارِ رود
در خانه ی علی چه خبر شد که باز هم
دست فرشتگان خدا عنبر است و عود؟
دوشیزگان پرده نشین را صدا کنید
خاتون آب و آینه در آتش است و دود
روح عفیف و لوح عقیق وجود او
روشنگر زمین و زمان بود در سجود
آه از شبی که قلب زمین درد می کشید
آه از شبی که صورت ریحانه شد کبود
تصویر یاس پر پر پهلو شکسته ای
بر یکصد و ده آینه گویا نشسته بود
افلاکیان به رسم ارادت رسیده اند
بر اهل بیت تسلیت و بر نبی درود
زینب حزین و خسته به مادر نگاه کرد
اندوه را از آینه ی چشم خود زدود
باید قوی تر از همه باشد همیشه او
صحرا، عطش، اسارت و سرنیزه و عمود
زینب برای خواهر غمدیده مادر است
سنگ صبور و سایه ی مهر برادر است
سیدجلال عرفانیان نیز در این محفل، شعری با مطلع «جمع شاعران همه غیرتی اند» را برای حاضرین خواند