نشست شعرخوانی محفل ادبی قند پارسی در شیراز برگزار شد
با حضور جمعی از شاعران و ادیبان انقلابی؛
نشست شعرخوانی محفل ادبی قند پارسی در شیراز برگزار شد

محفل ادبی قند پارسی در آستانه دهه مبارک فجر، میزبان نشست شعرخوانی و نقد شعر، با حضور شاعران و ادیبان شیراز بود.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی فارس؛ محفل ادبی قند پارسی اداره کل کتابخانه های عمومی استان فارس، نشست شعرخوانی و نقد شعر، با حضور غلامرضا کافی دبیرمحفل ، محمود اکرامی فر، برگزیدگان کنگره ی ملی شعر دفاع مقدس و مقاومت و علاقهمندان شعر و ادب پارسی برگزار کرد.
در این نشست ادبی محمود اکرامیفر، دکترای ادبیات فارسی در رشته مردمشناسی مهمان برنامه، ضمن بررسی شعر انقلاب به خوانش سرودهای از اشعار خود با عنوان «همسایه خورشید» پرداخت:
ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
سرزندهتر از صبح خراسان بدرخشی
شادابتر از سیب «سمرقند» بمانی
در سایۀ مردان «حماسه-غزل» خود
بِشکوهتر از روح «دماوند» بمانی
گفتند تورا مرز هنرخیز و گهرخیز
وقت است از آنگونه که گفتند بمانی
وقت است که «کارون» بشوی راه بیفتی
وقت است که سرشار چو «اروند» بمانی
وقت است از آنگونه که تاریخنویسان،
در وصف تو مبهوت بمانند، بمانی
درگیر سخنهای نه چندان خوش و ناخوش
سرگرم خودت، تا کی و تا چند بمانی؟
ایرانِ سراسر غزل و عشق و حماسه
امید که دور از تب ترفند بمانی
پرشورتر از قبل بجوشی و ببالی
در سایۀ الطاف خداوند بمانی
همچنین غلامرضا کافی دبیر محفل ادبی قند پارسی نیز به خوانش یکی از سرودههای خود با موضوع انقلاب اسلامی ایران و با عنوان «بزرگا اماما» پرداخت:
مهین یادگارا زمین را زمان را
بلندا نگارا همین را هم آن را
بلندا نگارا مهین یادگاری
تو این خاک خونرنگ غیرت نشان را
زهی صیت نامت ز عالم فراتر
زهی عطر یادت گرفته جهان را
حنیف مقدم خلیل معاصر
که در هم شکستی ستمکارگان را
تو زنجیر زجر زبونان بریدی
هم از یاوه گویان بریدی زبان را
سر سرکشان را به چنبر کشیدی
که گردن شکستی تو گردن کشان را
ستم می گریزد ز درگاهت آری
که درخاک غلتیده آن آستان را
صلابت تو از کوه داری؟ زهی سهو
که کوه از تو دارد شکوه گران را
هم از شانه های تو دارد نشانی
اگر صخره بر خود نبیند تکان را
گره خورده با دین چنان صیت نامت
که فریاد تو یاد آرد اذان را
سلاح تو ایمان قرین تو قران
بریدی امان شاه صاحب قران را
نه تیغ و نه ترگ و نه هیهای لشکر
نه در کف گرفتی عنان وسنان را
نه اسبان تازی ز جیحون جهاندی
نه تسخیر کردی قلاع فلان را
نه بازو شکستی نه بارو گشودی
نه در بند کردی فلان خاندان را
نه تاج زمرد نه تخت زبرجد
نه بر تن قبا دوختی پرنیان را
چه کردی که این خیل مشتاق محروم
به درگاه تو تحفه آورد جان را
حکومت به دل ها مرام شما بود
که لرزاند تا بن دل حاکمان را
زهی فکر وتدبیر پیرانه ی تو
که در شورش آورد خیل جوان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و هم نزهت نهضت جاودان را
گران بود داغ تو بر خلق زیرا
گرفتی تو از خلق خواب گران را
تو گفتی به اعجاز کشف و شهودت
که اسلام گیرد کران تا کران را
زمان چشم دارد به آن روز موعود
تماشای موعود صاحب زمان را
که خاک از فراوانی سبزه و گل
خجالت دهد باغسار جنان را
جهان از تماشای او گر بگیرد
بسوزاند از غمزه ای کهکشان را
ببخشد به یعقوب ها چشم بینا
بگیرد ز ایوب ها امتحان را
بسی راز ناگفته را سر گشاید
بشوید هم از گرگ کنعان دهان را
بزرگا اماما تو را دوست داریم
و آن انقلاب بزرگ جهان را!
حسین کیوانی از شاعران پیشکسوت به مناسبت سالروز ورود امام خمینی به میهن به خوانش یکی از سرودههای خود پرداخت:
زکوچه باغ دلم بوی یار می آید
صدای پای عبور بهار می آید
صدا کنید سحر را زبی قراری شب
که صبح روشن دل در کنار می آید
چکاوکانِ چمن را دوباره خواهد خواند
کسی که همره گلبانگ یار می آید
زجاده های رهایی زدور دست امید
دوباره بوی خوش آن سوار می آید
به همصدایی گلهای بی قرارِ بهار
قرار رفته به دل بی قرار می آید
به سوگ سرخ شقایق دلان پُر فریاد
نشسته لاله به خون داغدار می آید
بیا وپنجره ی سینه ی مرا بگشای
ببین نسیم خوشش زین دیارمی آید
مرا دوباره به میلاد باغ خواهد برد
کسی که همنفس جویبار می آید
به روی صحن چمن در طلوع آزادی
امام روشن گل ،آشکار می آید
کبری قالینینژاد نیز یکی از سرودههای خود با موضوع ظهور امام زمان را خواند:
ای هم نفس باد صبا نور و صفایی
ای روی نکویت شده پنهان تو کجایی؟!
دلها همه در حسرت دیدار تو مانده
بالاشده از عشق تو هر دست دعایی
ای رایحه خوش بر و بوی گل نرگس
کی می شود آن جمعه که تو رخ بنمایی؟!
دلها چو زمستان شده بی روح و فسرده
باز آ چو بهاران برسان شور و نوایی
ای منتظر یار و رفیقان وفادار
کی سیصد و اندی بشود تا تو بیایی؟
چشمان ترم گشته سپید و گِله باران
کی دیده ما را ز رخت سُرمه نمایی؟!
با نغمه پر طنطنه و صوت رسایت
یک روز در کعبه دل را بگشایی
گر سد ظهورت شده خفاش صفاتان
خورشیدی و شایسته هر حمد و ثنایی
ای «مهدی» صاحب دل دلهای پریشان
«عجل لولیک» که دوایی و شفایی
یاسر خوانزاده دیگر شاعری بود که به خوانش یکی از سرودههای خود پرداخت:
رفتی و بعد از تو تمام ماجرا خالیست
اندوه می آید درون سینه تا خالیست
چون اشکهایم شعرهای من سر زا مرد
این تخم لق همواره از نشو نما خالیست
دریا نمادی از تمام بی وفایهاست
از این جهت دست تمام موجها خالیست
سیگار باشی خوب می فهمی چه می گویم
سرگرم و دلگرمی و پشتت بی هوا خالیست
فواره ها همواره حرف راست میگویند
لبریز هم باشی وجودت تا کجا خالیست
چون سیل بودی رفتی و پشت سرت اینجا
بر پیکرم جایت شبیه رد پا خالیست
با بادهای موسمی از درد ها گفتم
هرچند گوش بید از این بادها خالیست
من نیستم کوهی که با صوت و صداهر بار
از جای خود در رفته و از ادعا خالیسست
من جاده ام... در من بریزی داد دنیا را
لبریز هم باشم وجودم از صدا خالیست
با رفتنت امشب شبیه دره خواهم شد
تا حس کنی در سینه ام جایت چرا خالیست
علی شیربانیان، شاعر جوان، به خوانش یکی از سرودههای خود پرداخت:
کاش یک روز کسی حال مرا درک کند
ذره ای از غَمِ امسال مرا درک کند
مثل گنجشک که در حال فرار از باز است
لحظه ای سرعَتِ هر بال مرا درک کند
دوستانم همگی حال مرا می پرسند
یک نفر نیست که احوال مرا درک کند
قهوه می نوشم از امروز به امیدی که
یک نفر فلسفه ی فال مرا درک کند
نخل سر خورده شدم تا به گلو سیرابم
کاش «گرما»ثمر کال مرا درک کند
دیگر از مردم این شهر کسی عاشق نیست
پس محال است کسی حال مرا درک کند
هادی بهشتی فام، شاعر تبریزی، که از مهمانان برنامه بود، به خوانش اشعار خود پرداخت:
کوچه کم کم بوی باران می گرفت
خاطرات کهنه ام جان می گرفت
باز هم آرامش این کوچه سار
از دلم آرام می برد و قرار
زنده می شد یاد ایام قدیم
خاطرات روزهای کودکیم
حس مطلوبی به من می داد دست
می شدم از باده ی احساس مست
بی خود از خود می پریدم پیش پیش
در نمی گنجیدم از مستی به خویش
ساعتی کوتاه بهر شاعری
خلوتی بود و فراغ خاطری
جواد صفری، دیگر مهمان برنامه از شهرستان سرایان استان خراسان جنوبی، نیز به خوانش سرودهی خود پرداخت:
باد می آمد از حوالی کوه، پوستینی از ابر بر دوشش
سرد و سنگین، بخیل و بی روزن... جنگلی تشنه توی آغوشش
جنگلی بذر آرزو در گور، جنگلی نعش برگ ها در بر
شاخه ها سوگوار بی برگی، ریشه ها همنشین خاکستر
سال ها می شود که خون کرده است، خشکسالی دل خبرها را
تیز کرده است مرگ تلخ درخت ، دورتر شامه ی تبر ها را
روستا با لبی ترک خورده ، کوزه ی خاک خورده اش در دست
خسته از آسمان بی سامان ، نا امید از قنات بالادست...
خاکش آبستن هزاران مرگ ،باغش آزرده ی فراموشی
رستن ناگزیر بذر گیاه... مرگ در انزوای خاموشی
مرد چوپان دل و نگاهش خون، سر سپرده به تیزی ساطور
خجل از میش های آبستن، قوچ های تکیده ی رنجور
زن قلیان به دست می داند... مردها کم بهانه میگیرند
مردها در غبار می گریند... مردها هر غروب می میرند
-قاطری بی خیال غصه ی مرد، با نگاهی وقیح و پف کرده
غرق کج فهمی دو تا زنبور ، روی قندی که مرد تف کرده
خشکسالی برای شاعرها ، زخم اندوه کهنه در دل هاست
مرگ یک بوته در کویر انگار، مرگ قو در غروب ساحل هاست
با توام ای قرار فروردین... با توام ای بهار در پستو
روسری وا کن از شب گیسو...ابرها را خبر کن از هر سو
خدیجه بهاری نیز به خوانش سرودههای کوتاه خود پرداخت:
دل باخت/عشق/تاخت
نخل مرداب باش/غریق خوشتن
کفشی بپا نبود/که ریگی/به کفش باشد