نشست «از زبانشناسی به ادبیات، سوگ یاد جاودانه استاد کورُش صفوی» در شیراز برگزار شد
در ادامه سلسله نشستهای محفل ادبی قند پارسی؛
نشست «از زبانشناسی به ادبیات، سوگ یاد جاودانه استاد کورُش صفوی» در شیراز برگزار شد

در ادامه سلسله نشستهای محفل ادبی قند پارسی، نشست محفل ادبی قند پارسی با حضور شاعران شیرازی و به یاد استاد کورُش صفوی برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی اداره کل کتابخانههای عمومی فارس، نشست محفل ادبی قند پارسی با عنوان «از زبانشناسی به ادبیات، سوگ یاد جاودانه استاد کورُش صفوی» با حضور غلامرضا کافی، دبیر محفل، محمد مرادی، شاعر و دانشیار بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز و جمعی از شاعران و فرهیختگان شیرازی در سالن کتابدار کتابخانه عمومی رییسی اردکانی شیراز برگزار شد.
در این نشست ادبی، محمد مرادی به عنوان سخنران، به ذکر مطالبی با موضوع «از زبانشناسی به ادبیات» پرداخت و در ادامه یاد استاد کورش صفوی گرامی داشته شد.
در ادامه، شاعران حاضر در این نشست ضمن گرامیداشت یاد و خاطره کورش صفوی این زبانشناس برجسته، به خوانش اشعار خود پرداختند.
غلامرضا کافی، دبیر محفل ادبی قند پارسی به خوانش یکی از سروده های خود با عنوان «یا مجتبی حسن» پرداخت:
نازم دلبر مرا با همه حُسنِ محشرش
خاک نشین و ساده جان، نیست به کس تکبرش
آبخور غزاله ها نیم شکفته چشم او
مرتع باز آهوان دشت لطیف خاطرش
نیست بلیغ آن چنان : نسخه ی روی او بهشت،
گُل زده است آینه از چه نهم برابرش؟
خاک نعال او منم، درکف پاش چشم من
خار به چشمم آن عبا، تنگ گرفته در برش
نقض نکرده عصمتش،خون مباح عاشقان
خاصه که نیست غیر از این هیچ گناه دیگرش
وه که چه عاشقانه شد وصف کریم اهل بیت
بی صله نیست این غزل گر برسد به محضرش!
دست شریف زادگان باغ چهار موسم است
درشب برف چله هم هست امید نوبرش
هیچ نمی برد دلم راه به سوز مرثیه
بس که نشاط می دهد روضه ی ذوق منظرش
« گوهر پاک از کجا عالم خاک ازکجا؟ »
هرکه به خاک جویدش خاک مزار برسرش!
شیر نمی درد چنین حنجره ی شکار را
زهر به کامم این غزل، شیر بریده حنجرش!
طشت به لعل می برد موج کدام گوهر است؟
جوهر اشک خواهرش یا جگر مطهرش
محمد مرادی به خوانش یکی از سروده های خود با عنوان «به ایرانِ عزیز» پرداخت:
اجازه میخواهم تا تو را نفس بکشم
در ابتدایِ تو بیانتها نفس بکشم
مراد، حبّ وطن نیست، من غریبِ تو ام
به جز تو پیش کدام آشنا نفس بکشم؟
کسی نباید از این راز با خبر باشد
غم تورا باید بیصدا نفس بکشم
مرا به دلهرهی دشتها ببر، بگذار
که در تجمع آلالهها نفس بکشم
مرا ببر تا دریا، مرا ببر تا رود
مرا ببر به دماوند تا نفس بکشم
خراب کن سبلان را، ببند کارون را
تو باش تنها، تا من رها نفس بکشم
تو باش تنها، مانند ماه، مثل زمین
که در پناه تو بعد از خدا نفس بکشم
بپاش در وزش باد عطرِ نامت را
که عاشقانه به یاد شما نفس بکشم
خیال کن تو نباشی، به من بگو دیگر
به اعتبارِ کدامین هوا نفس بکشم؟
تو از تلاقی هفت آسمان وسیعتری
کجای وسعتِ این ماجرا نفس بکشم
تمام دنیایم را گرفتهای حالا
اگر کنار تو نه، پس کجا نفس بکشم؟
"غبار راهگذارت کجاست؟" بگذر تا
"به یادگارِ نسیم صبا" نفس بکشم
تو سرزمین منی روز آخرینم باد
اگر هوایی غیر از تو را نفس بکشم
حسین کیوانی سروده های خود در محکومیت حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ (ع) را خواند:
هی داغ تو تازه می شود داغ به داغ
از دیده عاشقان بگیرید سراغ
با داغ دوباره ای که افتاد به باغ
صد لاله شکفته در شب شاه چراغ
اگر چه باغ در چنگال زاغ است
هوای زندگی در جان باغ است
چراغ عشق خاموشی نگیرد
دل ما روشن از شاه ِ چراغ است
پاییز فتنه رو سوی گلهای باغ کرد
قصد ستم به گلشن شاه چراغ کرد
یک بار در چهارم آبان کشید تیغ
مرداد را دوباره پُر از درد وداغ کرد
در ادامه زلیخا بنیایمان به خوانش یکی از سروده های خود با عنوان «تیرهای سرگردان» و با موضوع حمله تروریستی به حرم شاهچراغ پرداخت:
شاهچراغ
اسمش هم دل آدم را روشن می کند
چه برسد به این که
در هنگام اذان و هنگامه ی نماز مغرب باشد.
در وضو خانه مسح کشیدند بر سر
پشت کفش را خوابانیدند
مثل آدم بزرگ ها
وبا پدر راهی حرم شدند
بی قرار و آرام
آرشام
بی قرار و متین
آرتین
نغمه ی اذان جان را پرواز می دهد
و نماز
صلای تکبیر
وصدای تک تیر
پروار جان در حلاوت اذان
تیرهای سرگردان گویی از صاحب حرم خجالت می کشند
با سرعت خود را در لباس زایران پنهان می کنند!
اما پدر و مادر آرتین
حتی آرشام
که هرچه باشد برادر بزرگتر است،
راه را بر تیر ها می بندند
تا به آرتین نرسند
آه آرتین
تو بزرگی
تو بزرگ خواهی شد
و این خاطره ی خونین را هرگز از یاد نخواهی برد
قاسم یزدانی، از شاعران محفل ادبی قند پارسی در ادامه یکی از سرودههای خود با عنوان «آیینه ی پنجمین» را قرائت کرد:
شکستند آیینه ای را محرم
که زیباتر از آسمان و زمین بود
چوروئیده شد غنچه ی باغ عصمت
به تقویم تاریخ او بهترین بود
به سیمای پیغمبر و سیرت او
به عرش خدا نام او چون نگین بود
چراغان نمودند عرش الهی
که میلاد آیینه ی پنجمین بود
شفای ملک بود قنداقه ی او
ضریح پر و بال روح الامین بود
قدمهای نرگس به اوراق قرآن
طلوع وغروبش چه شورآفرین بود
چو خورشید ایمان درآمد ز مشرق
از آن دم شب فتنهها در کمین بود
سرآغاز حجش به ام القری شد
و پایان حجش در این سرزمین بود
چه جرمی مگر آفتاب خدا داشت
که در بارش خنجر مشرکین بود
سرش بر سنان و تنش پاره پاره
به لب صوت قرآن او دلنشین بود
گفتنی است، کورش صفوی (۶ تیر ۱۳۳۵ – ۲۰ مرداد ۱۴۰۲) زبانشناس و مترجم و استاد دانشگاه علامه طباطبائی بود. پژوهشهای او در زمینه معناشناسی، نشانهشناسی، رابطه زبانشناسی و ادبیات و تاریخ زبانشناسی بود.